بـدون بـال، من از آسمـان چـه می خواهم
و بی حضور تو از این جهان چه می خواهم
سوال می کـنـد از مـن شتـاب عقـربه ها:
که این چنین از جان زمان چه می خواهم
نمی رسند بـه تـو جـاده های غـرق غبـار
از این مسیر بدون نشان چه می خواهم
سپـرده ام به دلـــم از تـب تــو دم نـزنـد
چه ساده لوح، از آتشفشان چه می خواهم
بـه غـیـر آمـدن تــو نـخـواستـــم چـیـزی
بخواه تا برسم به هر آن چه می خواهم
بـه شـوق بـودن تـو آمـدم بـه ایـن خـانـه
که بی حضور تو از جمکران چه می خواهم